شهیدحججی
⭕️دست نوشته های شهیدمحسن_حججی
چندین روز پیش به قصد #دیدار #پدر و #مادرم راهی شدم .
بین راه نیت کردم که برای خوشنودی قلب نازنین امام زمانم دست پدر و مادرم را #بوسه بزنم…
در این دوره زمانه کار سختی است تپش قلبم زیاد شده بود اما باید روی عهدم می ماندم. رسیدم به خانه پدری ام ،مادرم را که دیدم خم شدم و #دستش را بوسیدم، رفتم به سراغ پدرم ودست پدرم را هم بوسیدم…
چقدر #خوشحال بودم که توانستم دل امام زمانم را شاد کنم و گستاخانه منتظر پاداش الهی…
شب در عالم خواب رویای قشنگی نصیبم شد درست به طور واضح کل ماجرا یادم نیست اما آنچه در ذهنم مانده و از شوق قلبم رو لبریز کرده این است جریان پیراهن مشکی نوکریم بود که مادرم در عالم خواب خطاب به من گفت: انشالله #شهیدشدی این پیراهن را برایم میآورند…
در عالم خواب ازعمق دل گفتن ان شاء الله…
در همین حین خواهرم رو کرد به من و گفت: به شرط عاش قلبی…
الهی ؛یا مولای. بذکرک عاش قلبی… با یاد تو ارامم… چقدر زود مزد کار به این قشنگی را خدا داد…
بعد از آن عهد میکنم خدایا هر بار که پدر و مادرم را دیدم #دستانشان را #ببوسم …
شک ندارم به تو نزدیکتر میشوم …
خدایا از سالگرد #شهادت همه دوستانم روزها میگذرد چندین شهید #مدافع حرم دیگر هم از شهدای فاطمیون به رفقایم پیوستند…
خدایا من هنوز شوق رسیدن دارم، نمی دانم چه کار باید بکنم که به این هدف برسم.
خدایا! از رحمتت ناامید نمیشوم و روز به روز برای نزدیک شدن به درگاه کبریایی ات تلاش میکنم…
توسط Mohadeseh در30آذ1396,زیرمجموعه بدون موضوع
فرم در حال بارگذاری ...
فید نظر برای این مطلب